شهید علی خیرخواهان جلالی

شهید علی خیرخواهان جلالی نام پدر : حسن نام مادر: کلثوم عباس پور تاریخ تولد : 1347/01/03 تاریخ شهادت : 1365/12/14 محل شهادت : شلمچه گلزار:شهدای معتمدی کربلای پنج

ادامه مطلب

خاطرات کوتاه ازشهیدعلی خیرخواهان

 

جان مادرت ول کن
دورترین خاطره ایی که ازشهید علی خیرخواهان دارم مربوط میشه به دوره ابتدایی، که هردو دردبستان تربیت درس می خواندیم. علی چند ماهی ازمن کوچکتربود. از اول بچه سربه زیرو مودبی بود. یک عکس ازسال پنجم دسته جمعی با همکلاسی ها و معلم های آن زمان داریم وخاطره بعدیم اول مهرکلاس اول راهنمایی پیشاهنگ بود. که موقع صبحگاه به علت طولانی شدن صحبت های مدیرمدرسه توی آفتاب چند نفرازحال رفتند که یکیش علی بود. بعدها علی را دورا دور می دیدم وفقط سلام وعلیک داشتیم. تا یک روز سال61علی اومد مسجد مومن آباد تا در مورد یک موضوع به بسیج محل گزارش بده. یواش یواش پایش توی مسجد محل باز شد و پایه رفاقت اصلی ما شکل گرفت.
سال 63علی به همراه تعدادی از بچه های محله مومن آباد به همراه شهید اصغر آرمک، مرتضی موقر، حسین عباس زاده ومحمد قانعی و مرتضی علی تبار و .... رفتند جبهه کردستان که خاطره مربوطه رو بعدا می گم. اما اصل داستان، وقتی علی جبهه بود من و محسن جلالی به همراه مرحوم قاسم خیرخواهان برادرعلی یک مدت بعد نماز صبح داخل تکیه محل کاراته کارمی کردیم و بعد رفتیم باشگاه و حسابی پیشرفت کردیم.
وقتی علی ازجبهه برگشت رشته تکواندو رو رها کرد وکاراته کا شد و به دلیل استعداد وهوش بالا سریع پیشرفت کرد و درحقیقت مربی ما توی محل شهید علی خیرخواهان شد و چون هم قد بودیم شدیم حریف تمرینی هم. اکثرا توی حیاط مسجد یا قسمت زنانه تمرین می کردیم. یک روزبعد از تمرین زیاد علی گفت: نوبت بدن سازیه. کمربندت روبازکن. من هم ازهمه جابی خبر کمربند رزمی ام روباز کردم، با کمربندم دست ها و یک پای من روازپشت بست و کمربند سبز خودش که توش چرم داشت روباز کرد. و شروع کرد به زدن من. هفت هشت بار منو محکم زد. گفتم چیکارمی کنی علی، گفت بدن سازیه انقدرمنو زد که افتادم زمین و روی زمین هم به زدنم ادامه داد.(باخودم گفتم ته بنا ره دارمه) اون روز گذشت ومن به حساب پیشکسوتی بهش چیزی نگفتم.
تا اینکه چند روزبعد همراه چند نفرازبچه های محل رفتیم باغ مرتضی موقر و شروع کردیم به تمرین کردن. به قسمت پا باز رسیدیم. علی دستور داد پاهای حریف رو با فشار نرم بازکنید و تا حد ممکن فشار بیاورید. هرچه هم درد اومد ول نکنید. اینجا بود که نقشه انتقام توی سرم جرقه زد. اول علی پای منو با فشار زیاد بازکرد و کمربند رو زیربغل های من گذاشت و محکم کشید. پاهای من بسیار نرم بود و قبل ازآستانه درد هم شروع به فریاد زدن کردم وعلی هم به کشیدن و فشاردادن پایم ادامه داد به خیاله این که من درد می کشم فشار رو بیشترکرد. نوبت حریف مقابل شد. کمربند رو انداختم دوره پشتش و از زیر بغلش درآوردم و پایم روبه پاهایش چسبوندم و با بی رحمی کامل تا ته فشارآوردم.
دریک لحظه چشم های علی ازکاسه زد بیرون وگفت ولش کن. من هم گفتم نه و فشار رو بیشتر کردم (دراون زمان ازعلی به شدت می ترسیدم چون سابقه رزمی بیشتری داشت) با افزایش فشارگفت ول کن مگه من استادت نیستم، گفتم خودت گفتی هرچی هم درد داشت رها نکنید. و کمربند رو محکمتر کشیدم. به طوری که رگهای روی پیشانی علی زد بیرون. با اینکه خیلی ازش می ترسیدم ولی فشار روکم نکردم دراین لحظه گفت:(تره جان مادرت ول هکن) اونجا بودکه کمربند رو رها کردم. یک بار به اصرار بچه ها موقع دیدار از خانواده شهید خیرخواهان چند تا خاطره گفتم که یکیش این بود. درپایان جلسه مادرشهید اومد جلو گفت توی کی هستی؟ سریع رفتم جلو گفتم من علی سید مهدی زاده ام. اگر چند لحظه دیرتراسمم روگفته بودم سازه کتین روخورده بودم. خدا این شهید و دوست عزیزم رورحمت کنه.

 

به روایت اقای دکتر حسین عباس زاده رزمنده و از یادگاران دفاع مقدس مقیم خارج از کشور
امروز  غروب دهم اسفند سال شصت و پنج می باشد و گردان ما( گردان ویژه شهدا) به فرمانده ایی برادر نازنین و شجاع و دوست داشتنی آقا  سید غلام اوصیا (شاه غلام)  از لشکر بیست و پنج کربلا شبانه از مقرمان در هفت تپه بسوی شلمچه حرکت می کنیم، در اتوبوس سراسر گل گرفته شده جهت استتار من و شهید والامقام علی خیرخواهان در کنار هم نشسته ایم. شهید نازنین علی قانعی و محسن جلالی در کنار هم، حاج حسین شیرافکن و محمد آقای تهرانی در سمت چپ صندلی ما و کلا همه گردان از بچه های بابلی است. یازدهم اسفند ماه در شلمچه شهید علی خیرخواهان با چوب هایی که جمع آوری کردیم، تابلوی زیبایی می سازد و با خط خوشش مینویسد: محل شهادت شهید علی اصغر ارمک؛ پایگاه شهید گلریز بابل.
تابلو را به اتفاق دوستان در محل شهادت علی اصغر ارمک نصب کردیم و چند عکس یادگاری هم گرفتیم.
سه روز جهت آشنایی بیشتر با منطقه شلمچه جهت ادامه کربلای پنج آنجا مستقر بودیم. غروب عملیات به نزدیکی خط جهت عملیات اعزام شدیم. شهید علی خیرخواهان فرمانده دسته بود و شاه غلام، فرماندهان گروهان و دسته را جهت آشنایی با منطقه و توجیه عملیات به خط مقدم برده بود. وقتی شهید علی خیرخواهان و دیگر فرماندهان برگشتند، شهید علی خیرخواهان به من گفت: امشب یقینا خیلی از بچه ها شهید میشوند و طبق عهدی با هم بستیم مبنی بر اینکه هرکس به شهادت رسید حتمن منتظر و شفیع دیگری نزد خدای سبحان باشد.
امروز چهاردهم اسفند ماه سال شصت و پنج است و ما در سوله ایی در منطقه عملیاتی شلمچه هستیم و دیگر آماده عملیات. شور و شعف خاصی بین بچه هاست. مداحی و در آغوش گرفتن همدیگر و حلالیت طلبیدن و همه همدیگر را قسم میدادن تا اگر دوستی شهید. دوستان دیگر را فراموش نکند.
حدودا ساعت یازده شب در حالیکه هوا کاملا ابری است بسوی خط به ستون یک حرکت کردیم. شهید علی خیرخواهان نازنین از من که بعنوان معاونش بودم خواست که جلو بچه های دیگر حرکت کنم.
در سه راه مرگ؛ شهید بزرگوار قاسم پورصادق را دیدیم که از شناسایی برمیگشت.( یک هفته قبل از عملیات من و شهید علی خیرخواهان و شهید علی قانعی و شهید سید قاسم پورصادق؛ مرخصی یک روزه گرفته بودیم و به اهواز رفته بودیم) با شهید قاسم پورصادق کمی صحبت کردیم و توضیحاتی در مورد خط عملیاتی و ... برایمان داد. او همه ما را در آغوش گرفت و به راهمان ادامه دادیم.
هر از چند گاهی دشمن بعثی خمپاره میزند و ما را مجبور به دراز کشیدن میکند. منطقه بشدت باتلاقی است. نمکزار و باتلاقی بودن باعث کند شدن حرکت ما میشود و صد البته باعث خستگی بیشتر بچه های رزمنده شده است.
بین خاکریزها بواسطه باران های فراوان دریاچه نمک درست شده بود. شهید علی خیرخواهان را می دیدم که جنب و جوش زیادی داشت و در آن شدت آتش، چگونه در تکاپو بود تا مواظب بچه ها باشد. حدودا یک ساعتی بر اثر شدت آتش زمین گیر شدیم. من که چند عملیات را پشت سرگذاشته بودم، تا کنون چنین شدت آتشی را ندیده بودم. شهید علی خیرخواهان توانست خودش را به ما برساند، اما وقتی دید بقیه بچه ها نمی توانند بخاطر شدت آتش حرکت به جلو داشته باشند دوباره بطرف بچه ها برگشت. در همین حین دیدم که شهید علی خیرخواهان به زمین افتاد. فاصله زیادی بین ما نبود، صدایش کردم اما جوابی نداد. او برای حفظ جان و کمک به بقیه دوستان تحت فرمانده ایش بسوی آنان می رفت که شهادت بر اثر خمپاره نصیبش شد. علی جان شهادت مبارک. یکی یکی دوستان به جمع شهدا اضافه می شدند.
در همین حال خمپاره ایی بین ما افتاد و چهارده نفر از جمع تقریبا پانزده نفره ما شهید شدند و من ماندم با بار گناهانم و کلی ترکش همه جای بدنم را سوراخ سوراخ کرده بود.
نمی دانم بیهوشی ام چقدر طول کشیده بود؛ اما زمانی به خودم آمدم که صدای عراقی ها را می شنیدم. بلافاصله فرکانس های بیسیم را تغییر دادم؛ با باند و گازهایی که داشتم؛ جلوی چند زخم که خونریزی بیشتری را داشت گرفتم، کمی عقب تر صدای رزمنده ایی ( "مهندس "علی قاسمی که اکنون در اداره کل آب و فاضلاب مازندران مشغول خدمت می باشد) را شنیدم که می گفت: بیا عقب، من توان حرکت نداشتم ؛ اما اصرار این برادر بزرگوار باعث شد که حرکت کنم. مستقیم با بدن زخمی داخل دریاچه نمک افتادم و تمام بدنم شروع به سوختن کرد.
دوست رزمنده وقتی دید روده هایم در دستم می باشد کمی ترسید. به او گفتم: برگردد چون من تقریبا بجز سرم، تمام اعضای بدنم سوراخ شده بود. یکی از ترکش ها ریه سمت راستم را سوراخ کرده بود و توان نفس کشیدن را حتی نداشتم. اما مهندس قاسمی نازنین همت کرد و گفت: یا با هم می رویم و یا هرگز. در بین برگشتن، شاه غلام را دیدیم، برادرش شهید علی اوصیا هم بشدت مجروح شده بود. فرمانده غلام که دید من شدت جراحتم بیشتر از برادرش میباشد به کمکم شتافت و برادرش را رها کرد( بعدها از جناب دکتر حسین محسن پور شنیدم، حاج غلام در چند جا فرمودند: من جراحت حسین را دیدم، هیچ وقت فکر نمیکردم زنده بماند، البته که شهادت لیاقت میخواهد) .

 


دوست شهید ، سید علی سید مهدی زاده : وقتی شب جنازه شهید علی اصغر آرمک را برای وداع به مسجد محل آوردند وقتی حاج علی جلالی مشغول مداحی بود میکرفون را گرفتم و به وصیت اصغر عمل کردم گفتم دستان اصغر را از تابوت بیرون بیاورید تا بعضیها که می گفتند برای پول به جبهه رفته ببینند که دستان اصغر خالی است. مسجد منفجر شد. فردا هم جنازه اصغر را با شکوه تمام بر روی دستان مردم تشییع و در آرامگاه معتمدی و در گلزار شهدا دفن کردیم زیر تابوت اصغر را شهید علی خیرخواهان گرفته بود شب قبل علی به خانه مان آمد مرا در آغوش گرفته بود و مثل ابر بهاری اشک می ریخت در همان حال به من گفت علی جان بعد اصغر دیگر نمی توانم بمانم، باید بروم و بعد مدت کوتاهی در ادامه عملیات کربلای 5 به دیدار اصغر شتافت و پرکشید و به دوست عزیزش ملحق شد.

 

ویدئوها

صداها

کاربران آنلاین13
بازدیدکنندگان امروز 199
بازدیدکنندگان دیروز 532
کل بازدید ها 889687